سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زائری که جا مانده است!


یارب...

دفتر و دستک! و خودکار و مداد را گذاشتم کنار... یکراست آمدم سراغ کیبورد.. یا همان صفحه کلید

دوشنبه شد.. باید پستی بزنم! ( زندگی پر است از این بایدهای خودساخته ، اگر دقت کنیم!)

اما حرفی ندارم..

 هرچقدر هم که دفترم را زیرو رو کردم، هوای هیچ صفحه ای به قدر امشب گرفته نبود...

گاهی ابرها می آیند.. بدون دعوت.. بدون اعلام هواشناسی .. بدون هماهنگی... چه میشود کرد.

گاهی انگار بعضی‌ها یادشان می‌رود  پنجره‌ها را ببندند... آنوقــــــت نفس که میکشی، بوی نم خاک می‌خورد به مشامت..

تازه میشوی...

یاد وقتی می افتی که یک بغل آب پاشیدی، پشت پای زائری که میرفت...

وقتی که صورتت هم مثل کوچه بوی خاک گرفته بود!

اضافه نوشت: خدایا به حق رضایت(ع) که اینروزها معطر به نامش است، راضیمان کن به رضایت. وگرنه پشت طاقتمان بدجوری خم میشود!


   12:57 صبح ; دوشنبه 89/7/26
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

لینکستان


 RSS